زاییدن خود در شب..‌.

* یک روز باید با این حسم کنار بیام ... این حس «علی‌السویه» بودن ... این‌که حتی وقتی دارم از چیزی هیجان‌انگیز حرف می‌زنم طرفم مقابلم یا دارد پشت خط پیام‌هایش را چک می‌کند یا با موبایلش ور می‌رود ... * زاییدن خود در شب..‌....ادامه مطلب

* من دلم می‌خواهد قلبم شکافته شود ... فروبریزد بر زمین ... * دل‌باخته‌ی دست‌نیافتنی‌ها می‌شوم ... شبیه دل‌باختگی ماهی به سنجاقک ...‌* من همیشه خیالاتم را در لحظه‌ای نگاه می‌دارم؛ لحظه‌ی فروریختن آب از زاییدن خود در شب..‌....ادامه مطلب

* دست خودم نیست ... سویه‌ی ترس‌خورده و ضعیف آدم‌ها را بیشتر دوست دارم. تو بخوان صورت عنق‌شان را. در قالب عروسک‌های غول‌پیکر که می‌روند از چشمم می‌افتند ...* روح آسیب‌پذیرت‌ را به من بده. شبیه نخ می‌پی زاییدن خود در شب..‌....ادامه مطلب

* مردی که سیگار به دست در تاریکی یک خیابان به سمت‌ات می‌آید ... مردی که دوست می‌داری ...

* همین‌قدر ساده ...  

زاییدن خود در شب..‌....

* نسبت به من کنجکاو نباشید ... من کودک‌صفتم و فریب‌کار ... همین.

زاییدن خود در شب..‌....

* تمایل به غرق شدن در من شبیه به دنیا آمدن با غریزه‌ای اشتباهی‌ست ... * تنها چیزی که مرا شیفته‌ی زندگی در زمین می‌کند این است که می‌دانم وجودم ذره‌ای‌ست که در کهکشان غرق شده‌است ... نفس می‌کشم ولی تو زاییدن خود در شب..‌....ادامه مطلب

* بالاخره مجبور شدم به استاد فرانسه‌ام ایمیل بزنم و ضعف و ناتوانی‌ام که از کودکی آزارم می‌داده و همیشه از همه پنهانش کرده‌ام رو بگم ... و از گفتنش مضطربم ..‌. 

* به این امید زنده‌ام که یک روز پوست تنم با پوست گوزن عوض شود ...

* کاش به جای دندان میخک داشتم و بابونه ... شاید این‌قدر بددهان نمی‌شدم ...

زاییدن خود در شب..‌....

* تو گویی وقتی به دنیا آمدم، روح پرنده‌ای مرده حلول کرد در قلب کوچکم ...

* اندوه‌گینم و اندوهم در سکوت شبیه پرده‌ای شده‌است که در دلم تکان نمی‌خورد ...

* و روزی خواهم مرد‌ و هیچ قفسه‌ی سینه‌ام را زندگی نکرده‌ام ... 

زاییدن خود در شب..‌....

* و او هیچ‌گاه نخواهد فهمید معنای ظرف خالی‌ای که هر بار روبرویش گرفته‌ام ...* امروز رفته‌بودم به هوای خرید پیاده‌روی ... در خیابان یکی از همکلاسی‌های قدیمی‌ام رو دیدم ... و با بی‌شعوری تمام تلاشش با ل زاییدن خود در شب..‌....ادامه مطلب

* همیشه دوست داشتم قاب عکسی بودم از پرتره‌ی سیاه و سفیدی زنی با شاخه گلی کوچک در دستانش ... زنی که مرده بود و تصویرش در جوانی همان‌طور باشکوه در حافظه‌ی دیگران مانده بود ...

* گاهی خیال می‌کنم اطلاعاتی که از خودم به دیگران می‌دهم، بیهوده‌ترین کارم است در جهان ...

* از تقلایم برای دریافت احساسات کوچکی که برای دیگران چشم‌برهم زدن است و برای من جان‌کندن، خسته‌ام ... و آن‌قدر ناامیدم که دوست دارم قلبم را فراموش کنم ...

زاییدن خود در شب..‌....